» اشعار » شب
مطالب بیشتر
گالری
شب
مدیرسایت
بازدید
1953
شب بود و پرند تار گیسویش
بر شانه ی شهر رنگ شب می ریخت
شب بود و هرای های و هوی شهر
از سوز درون دل به لب می ریخت
شب بود و زمرغوای محزونش
هرلحظه به هر گذر تعب می ریخت
شب بود و زشبروان شب هر دم
برپیکر شهر رنج تب می ریخت
شب بود و سرشک چشم خونبارش
بر دامن خلق بی سبب می ریخت
آن کوکب آسمان منحوسش
می آمد و پی ز پی شغب می ریخت
پاریس
ششم ژانویه دوهزارو چهارده