» اشعار » نوید سروش
مطالب بیشتر
گالری
نوید سروش
مدیرسایت
بازدید
2321
دوشم سروش آمد و گفتا به فرَّهی
این روزگار تلخ به شادیست مُنتَهی
آن حُزنِ جانشکار که افسرد مردمان
رو در گریز گیرد و این جامِ غم تَهی
از بسته دستِ خلق گره وا شود به صبر
دستِ رها به سر بنهد افسرِ مَهی
رنجِ هُزال۱ روی بَرَد در مُحاقِ دهر
گیرد نحیفِ جم ز ظفر باز فربَهی
فردوس ساحتی و در آن گنده خواره زاغ
پردیسِ جم نشان و کجا خویِ ُُُگُمرَهی
ایران سرایِ صحبتِ احرارِ روزگار
بیند به فَرّ و زیب فرازانِ فَرَّهی
خورشیدِ زرنشانِ سرآور زِ خاوران
پاشد به خاک پاکِ وی اَش زَرِّ ده دَهی
بنگر “سها” شقایق و مینا به برزنش
شمشیر و شیرِ پرچم و آذینِ خرگَهی
۱: هُزال= لاغری، نزاری، نحیفی
منوچهر برومند سها
۱۴۰۱/۱/۱۷