مطالب بیشتر
گالری
یادی از ظهیر الدین فاریابی و قصیده ی “نه کرسی فلک “او خطاب به قزل ارسلان
ظهیر الدین ابوالفضل طاهربن محمد فاریابی درگذشته به سال 598 هجری برابر با 1201 میلادی و آرمیده در آرامستان سرخاب تبریز از سخن سرایان گزیده گوی شیوا بیان و گویا سخن اواخر سده ششم هجری است که در قصیده سرایی و غزل گویی استواری کلام و لطافت و روانی بیان دارد. وی که از پیروان انوری است. در ابداع معانی و مضامین بکر توانایی چشمگیر نشان می دهد. با سخن آوری های مبتکرانه اش در سرودن عزلهای لطیف و دلنشین بانی تحولی می شود که حلقه اتصال سخنگستری های پیشین به غزلهای ناب سعدی است.
ظهیر از اهالی فاریاب از توابع نیشابور وخراسانی زاده است. ولی مدتی در اصفهان بسر می برد. و به خدمت آل خجند در می آید . سپس به مازندران می رود با باوندیان سرمی کند. تا آنکه در آذربایجان به اتابکان آذربایجان
می پیوندد . سرانجام در تبریز شمع وجود وی از تابش و فروغ باز می ماند.
قصیده نه کرسی فلک خطاب به قزل ارسلان
سروده ظهیر فاریابی
مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
شرح غم تو لذت شادی به جان دهد
شکر لب تو طعم شکروادهان دهد☆
طاوس جان به جلوه درآید زخرمی
گر طوطی لبت به حدیثی زبان دهد
شمعیست چهره ی تو که هر شب ز نور خویش
پروانه ی عطا به مه آسمان دهد
خلقی ز پرتو تو چو پروانه سو ختند
کس نیست کز حقیقت رویت نشان دهد
زلفت به جادویی ببرد هر کجا دلیست
وانگه به چشم و ابروی نامهربان دهد
هندو ندیده ام که چو ترکان جنگ جوی
هرچه آیدش بدست به تیر و کمان دهد
جز زلف و چهره ی تو ندیدم که هیچکس
خورشید را زظلمت شب سایه بان دهد
مقبل کسی بود که چو خورشید عارضت
هجرانش تا به سایه ی زلفت امان دهد
گر در رخم بخندی بر من منه سپاس
کان خاصیت همی رخ چون زعفران دهد
ماییم و آب دیده که سقای کوی دوست
ده مشک از این متاع به یک تای نان دهد
وقت است اگر لب تو به عهد مزوّری
بیمار عشق را شکر و ناردان دهد
و آن بخت کو که عاشق رنجور قوتی
با این دل ضعیف و تن ناتوان دهد؟
وان طاقت از کجا که صدایی ز درد دل
در بارگاه خسرو خسرو نشان دهد
فریاد من ز طارم گردون گذشت و نیست
امکان آن که ز حمت آن استان دهد
نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای
تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد
در موضعی که چون دم روح القدس ز باد
نصرت همای رایت او را روان دهد
تیغش ز کله ی سر بی مغز دشمنان
نسرین چرخ را چو همای استخوان دهد
در برگ ریز عمر عدو صرصر اجل
نوروز را طبیعت فصل خزان دهد
اطراف باغ معرکه را تیغ آب رنگ
از خون کشته رنگ گل ارغوان دهد
تر دامنی دشمنش از روی خاصیت
رنگ از برون جوشن و برگستوان دهد
راه نجات بسته شود بر زمین چنانک
مرگ از حذر نشان به ره کهکشان دهد
هر سرگرانیی که کند خصم او به عمر
بازوش وقت حمله به گرز گران دهد
ای خسروی که حفظ تو از راه اهتمام
گوگرد را زصولت آتش امان دهد
هر جا که رایت از در تدبیر در شود
تقدیر بر “وساده” ی 1حکمش مکان دهد
پیرند چرخ واختر وبخت تو نو جوان
آن به که پیر دولت خود با جوان دهد
فرّ همای سلطنت آن را بود به حق
کش حکم تو به سایه ی چتر آشیان دهد
هرآهنی که بر سر چوبی کنند راست
چون رُمح2 تو چگونه قرار جهان دهد ؟
اعجاز موسوی نبود هرکجا کسی
چوبی شعیب وار به دست شبان دهد
صد قرن بر جهان گذرد تا زمام ملک
اقبال در کف چو تو صاحب قران دهد
در رزم رستمی تو و در بزم حاتمی
گردون تو را عنان و قدح بهر آن دهد
با بحر برزنی چو به پیشت قدح نهد
وز مهر کین کشی چو به دستت عنان دهد
هر کو چو تیغ با تو زبان آوری کند
قهرت جواب او به زبان سنان دهد
در گرد بارگاه تو کیوان شب یتاق3
تا روز بوسه بر قدم پاسبان دهد
شاها خلایق از تو عزیز و توانگرند
درویشیم سزد که به دست هوان4 دهد؟
پوشیده زُهره جامه زربفت و مشتری
محتاج خرقه ای است که بر طیلسان دهد
در عهد چون تو شاهی کز فضله سخات
هر روز چرخ راتب 5 دریا و کان دهد
شاید که بعد خدمت یکساله در عراق
نانم هنوز خسرو مازندران دهد؟!
تا آسمان چو کسوت شب را رفو کند
گاه از شهاب سوزن و گه ریسمان دهد
بادی6 چنانک کسوت عمر تو را قضا
یکسر طراز مملکت جاودان دهد
☆: شرح معنی مطلع قصیده:
مصرع یکم : ظهیر خطاب به قزل ارسلان می گوید :از آنجا که غم و اندوه تو در مورد قضایا و اتفاقاتی است که مانع خوشی مردم است . و به رفع آن موانع می پردازی ، غم تو موجد لذت و شادی جانها می شود.
مصرع دوم: و رضایت خاطر و مشکوری سخنت از رفاه حال دیگران شادی حاصل از طعم شیرینی “شکروادهان” به خاطرها می دهد .
شکروادهان: همان آب نبات و شکر پنیر معمول و مرسوم امروزی است
قزل ارسلان کیست؟
اتابک عثمان بن ایلدگز قزل ارسلان، پسر اتابک شمس الدین ایلدگز، بنیان گذار دودمان اتابکان آذربایجان بود .که پس از برادرش اتابک نصرت الدین محمد از سال 582هجری تا 587 هجری به مدت پنج سال بر آذربایجان حکومت کرد . سومین پادشاه دودمان اتابکان آذربایجان بود. وی در دوران سلطنت برادرش حکومت تبریز را بر عهده داشت. پس از مرگ برادر پایتخت را از اردبیل به تبریز منتقل کرد. در تبریز بر تخت نشست پس از پنج سال حکومت ، برادر زاده اش اتابک نصرت الدین ابوبکر توسط یکی از فداییان اسماعیلیه در شعبان سال 587هجری او را کشت به جایش برتخت سلطنت نشست.
1: وساده : به فتح یا کسر یا ضم (و) و فتح (د) : مسند- اورنگ- متکا
2:رمح :به ضم اول : نیزه
3:یتاق: به فتح و یا ضم اول واژه ی ترکی است : پاس – پاسداشت – پاسبانی – محافظت
4:هوان: به فتح اول : خواری – سستی- سبکی- ذلت
5: راتب: ثابت- برجای- روزمره- عیش راتب: عیش دائم ، برقرار- جیره- مستمری
6: بادی : باشی- همیشه باشی
نظامی گوید:
شاد بادی که کردیم شادان
ای به تو خان و مانم آبادان
در تعریض به قصیده نه کرسی فلک که ظهیر الدین فاریابی خطاب به قزل ارسلان اتابک آذربایجان می سراید ، سعدی در بوستان به سرودن مثنوی حکمت آمیزی در مدح سعد بن ابی بکر بن سعد اتابک فارس می پردازد که بخشی از آن در زیر نقل می شود:
به راه تکلف مرو
فعولن فعولن فعولن فعل
بحر متقارب مثمن محذوف
به راه تکلف مرو سعدیا
اگر صدق داری بیار و بیا
تو منزل شناسی و شه راهرو
تو حقگوی و خسرو حقایق شنو
چه حاجت که نه کرسی آسمان
نهی زیر پای قزل ارسلان
مگو پای عزت بر افلاک نه
بگو روی اخلاص بر خاک نه
بطاعت بنه چهره بر آستان
که اینست سجاده ی راستان
اگر بنده ای سر بر این در بنه
کلاه خداوندی از سر بنه
به درگاه فرمانده ی ذوالجلال
چو درویش پیش توانگر بنال
چو طاعت کنی لبس شاهی مپوش
چو درویش مخلص بر آور خروش
که پروردگار توانگر تویی
توانا و درویش پرور تویی
نه کشور گشایم نه فرمان دهم
یکی از گدایان این در گهم
چه برخیزد از دست کردار من
مگر دست لطفت شود یار من
تو بر خیر و نیکی دهم دسترس
و گرنه چه خیر آید از من بکس
خدایا تو بر کار خیرم بدار
وگر نه نیاید زمن هیچکار
دعا کن بشب چون گدایان بسوز
وگر میکنی پادشاهی بروز
کمر بسته گردنکشان بر درت
تو بر آستان عبادت سرت
زهی بندگان را خداوندگار
خداوند را بنده ی حق گزار