»  ادبی   »   يادى از دكتر احمد على رجائى بخارائى

يادى از دكتر احمد على رجائى بخارائى

مدیرسایت بازدید 3106

نماد شرف معلمى ،آزاد منشى انسانى، فرزانگى ايرانى

يادى از دكتر احمد على رجائى بخارائى

نماد شرف معلمى ،آزاد منشى انسانى، فرزانگى ايرانى

img_1286

اشرف مخلوقات

اى خر كه بسته انــــد به گردونه اى ترا            و اندر بهاى مشت جويى بار مى كشى

نـــام منست اشـــرف مخلوق و تو زِ پِى           نــــــــامِ حمار يَحْمِلُ اسفار مى كشى

بهتان بس بزرگ كه بر مــــــا نهاده اند           دانم تو نيز زين سبب آزار مى كشى

اشرف تويى كه در پِىِ رنجِ كســان نيى           گرچه ستم زِ خلق به خروار مى كشى

نشنيده ام كه نوعِ تـــو ريزند خــــونِ هم           نشنيده ام كه كينه به هر كار مى كشى

پشت از فشار ريش و دِلَزْ چوبِ كين غمين           بارِ بشــــــر بدين تنِ افکار مى كشــــى

مــا و تو سخــره ايم در اين كارگاهِ صنع           تنها نــــــه بارِ دهر تو دشوار مى كشى

من رنـــــــج مى برم تو اگر بار مى برى           من خوار مى زيم تو اگر خار مى كشى

صــــد كوهِ غم برين دل ِنازك نهاده اند           خــــــرّم تويى كه بار بهنجار مى كشى

تـــو نيك بخت تر كه غمِ حال مى خورى           نــــــى رنج ِ نامده نه غم ِ پار مى كشى

آزاد تــــــــر ز من بزمين گام مـــى نهى           هـــــــر دم ملامتى نه ز اغيار مى كشى

من لب زبيم بـــــــــر نتوانم گشاد و تو           فرياد هــــــا به هر سر بازار مى كشى

جانت زدست ِمردم ِدون نيست در عذاب           هر رنج مى كشى به تن زار مى كشى

پايان كــــار اگر نگـــــرى هم تو بهترى            ز آن رو كه بار ِعمر نه بسيار مى كشى

افزون زبيست سال نمانى و زآن سپس           نــــــه انتظار ِجنت و نه نار مى كشـــى

در ژرفناىِ ملكِ‌ عدم فــارغ از حســـــاب           خوش مى چمى و خيمه بگلزار مى كشى


سراينده ى اين قطعه ى نغز، زنده ياد دكتر احمد على رجائى بخارايى است! همو كه حزن حيات بشرى را در سلك ابياتى موزون باز گو مى كند! زندگى محتوم به رنج آدمى را كه مُتَّكى به تحميل و فريب و اجبار است به ريشخند مى گيرد! فريفته ى زرق و برق جهان مادى نمى شود! به نيكى در مى يابد اين دنياى دون معاشرى پاكباز نيست! با زبان جاودانى شعر زندگى مقرون به اجبار را در بعد انسانى و حيوانى اش مى نمايد. فروزه ى اشرف مخلوقاتى آدمى را نمى پذيرد! از آلام خفته و خموش او سخن مى گويد و عواطف و تأثرات درونى اش رااز سوء القضاء حيات ترجمانى مى كند!

دكتر احمد على رجائى بخارايى از پايبندان راستين به وظيفه ى عافيت سوز معلمى و از استادان ارجمند ادب فارسى دوران ما بود، كه افزون بر دانش اكتسابى، بر حسب فطرت ذاتى، خلق و خوى نيكوى انسانى و انسان سازى داشت. دريغا كه در سن شصت و دو سالگى در اثر ابتلاء به بيمارى درمان ناپذير سرطان خون درگذشت، مرگ او ساحت ادب معاصر را از فيض و فروغ شمع وجود دانش گسترى كم مانند بى نصيب كرد .

او در جايگاه استادى دانشكده ى ادبيات دانشگاه مشهد، معلمى بود كه سازندگى فكرى و تهذيب نفس و ايجاد ذوق و شوق فرهنگى و تربيت شاگردان را وجهه ى همّت كار ساز ساخته بود. سازنده اى سزاوار و كارآمد باكارآيى فردى و كارسازى جمعى كه به سربلندى فكرى و بار آورى فرهنگى فرزندان معنوى خود مي انديشيد! كسانيكه در نظرش سازندگان آتى ايران بودند، و او مى خواست، نگاهداران و نگهبانان آتش ناميراى وطن دوستى و انسان مداران ِايران ساز مردم خوى فردا باشند!

از اين رو مرگ زود هنگام رجائى رخدادى جبران ناپذير بود، كه مايه ى خسران فرهنگى و ضعف و فتور و فترت در ترويج معنويت ملّى شد! ولى افسوس كه در همان ايام كه برخى از همكاران وى در جهت نقل و نشر نادرست گويى هاى ايران ستيزانه جهدى وافر داشتند و زمينه سازى هاى ايران باد دهنده منافى منافع ملّى مى كردند، دستى در جهت حمايت رجايى و همگنان او نه از آستين دراز پايوران رسمى فرهنگى بيرون آمد! و نه از آستين كوتاه مدعيان آزاديخواهى كه به جاى آنكه حامى وى در مجاهدت فرهنگى اش باشند، به سحر ساحره ى سخن، مسحور و مشعوف خيال پردازى هاى خامانه اى بودند، كه با تجربه ى مندرج در حافظه ى تاريخى ما نا هماهنگى كامل داشت!

پس از نزديك به پنجاه سال كه از امرداد ماه سال هزار و سيصد و چهل و شش خورشيدى مى گذرد، هنوز بانگ رساى وى را در گوش دارم كه، در مجمعى فرمند از اهل ادب خراسان مى گفت:

(( اميدوار بودن، بر ضعيفان بخشايش آوردن، تلخى ها و دشوارى هاى حيات را تحمل كردن، براى وطن جان دادن، براى شرف سر باختن، گرسنگى كشيدن و از راه راست منحرف نشدن، ايمان داشتن و به خدا و آينده اميدوار بودن، را ادبيات به ملّت ها مى آموزد! و در وجود آنان از كودكى پى ريزى مى كند! بنابراين ادبيات تنها آيينه ى تمام نماى انديشه و ذوق و عواطف يك ملت نيست! بلكه سازنده و دگرگون كننده انسان ها نيز هست! و به عبارت ديگر نقش خلاقه ى ادبيات از نقش انعكاسى و توصيفى آن بيشتر و والاتر است! به هر نسبت كه اين راهبرِ با ذوق ومظهر عالم معنى ،در كشورى ضعيف شود، ارزش هاى انسانى نيز ضعيف مى گردد و تنزّل مى كند!

از انجمن ها و هيأت هاى تسليح اخلاقى كارى بر نخواهد آمد! معلّم ادبيات است، كه سطح ارزش انسانى افراد آينده مملكت را تا حد زيادى تنظيم مى كند! معلّم ادبيات است كه با تعليم مواد ادبى به انديشه و عواطف و روح ايرانيان فردا شكل مى دهد! كمتر ياد گرفتن چند لغت يا نام يا مطلبى، امريست جبران پذير، اما اگر مبناى تربيتى و فكرى جوانى بد ساخته شد، تا ثريا ديوار كج مى رود! تنها لغت و دستور زبان دانستن و خوب نوشتن و شيوا سخن گفتن هدف ادبيات نيست! اين ها همه مقدمه ى ادبيات است!

استادى كه خود را در برابر دانش جو مسئول نمى داند، و مطالعه نمى كند، كارمند و معلم و پزشك و داور و وكيل عدليه و افسرى كه به همه چيز جز خدمت به مردم توجّه دارند، همه وهمه معلمان ادبيات خوبى نداشته اند! راست است، كه ساير عوامل نيز نفوذ وتأثير دارند، امّا تأثير مجموع همه اين ها، به اندازه تربيت صحيح و مشفقانه كه از دل بر آيد، و با الفاظ زيبا و نرم بر جان كودك و جوان نشيند، قابل قياس نيست !

فراموش نكنيم كه هنر در تربيت بدان است! زيرا خوبان كه خود خوبند و نياز به پروردن و اصلاح ندارند. بد، را بايد به راه راست آورد، نه، اينكه راند و بيرون كرد. چه به قول مولوى حلقه اگر چه كج باشد ،بر در بودنش بى سود نيست! و در هر حال به از نبودن است و مدرسه چون آبى است كه هر كه در آن غوطه نزند وتن نشويد، پاك نمى شود!

تو مرا گويى كه از بهر ثواب غسل ناكرده مرو در حوض آب

از برون حوض غير از خاك نيست هر كه اندر حوض نايد پاك نيست

بى ادب حاضر زغايب خوشتر ست حلقه گر خود كج بُوَدْ، نى بر درست

بنا براين ادبيات در تربيت افراد كشور نقش اوّل را بر عهده دارد! به شرط آن كه اولياى امور نيز با عنايت بيشتر مجريان شايسته ى اين نقش را تأييد كنند و اگر خداى ناكرده افراد نابابى در جمع آنان راه يافته است كنار بگذارند!

هدف ادبيات تربيت انسان هاى متعالى است. يعنى انسان هايى داراى هدف، هنر دوست، استوار و درست و دوستدار حق و حقيقت و در يك عبارت داراى تربيت فلسفى كه افراد عميق و اصولى براى مملكت مى پرورد!

مقدمات فلسفه را در اروپا در سال هاى آخر متوسطه درس مى دهند. تا جزء ذات افراد شود و شاگردان آن را مى آموزند، و حفظ نمى كنند! وقتى گفته مى شود، تربيت فلسفى مراد اين گونه تر بيت است، كه با عقيده قلبى و اطمينان خاطر حقيقى پذيرفته مى شود و همواره استوار و بر قرار در درون افراد مى ماند و پايه هاى اعمال و رفتار آنان را تشكيل مى دهد!

مراد از انسان با هدف كسى است، كه نه بخود بل كه به خارج از خود مى انديشد وچنين كسى است كه ميتواند هدف داشته باشد! اين مسأله نه تنها در مورد انسان بلكه در باره هرچه با ارزش سرو كار دارد، صادق است! زيرا به يك تعبير ارزش عبارتست از سودى كه هر چيز براى خارج از خود دارد! هواپيما براى خود هواپيما هيچ ارزشى ندارد، هواپيما براى چيزى خارج از خود يعنى براى حمل بار و مسافر است كه ارزش پيدا مى كند! اگر چند صد كيلومتر راه آهن درجه اول با لكوموتيوها و واگن هاى آخرين سيستم به شكل دايره يى ساكن ايجاد كنيم چه ارزشى خواهد داشت؟! قطعاً هيچ، زيرا راه آهن فاقد معنى و ارزش است ولى وقتى بار و مسافر را از نقطه يى به نقطه ديگر برد و به عبارت فلسفى براى چيزى خارج از خود مفيد واقع شد، ارزش پيدا مى كند! انسان هم كه مى گويند ( اشرف مخلوقات ) است، وقتى ارزش خواهد داشت كه وجودش براى خارج از خود سودى داشته باشد !

يك انسان وقتى شرط نخستين يك تربيت فلسفى را داشت، كه همانا هدف داشتن و به خارج از خود انديشيدن است، بى گمان انسانى آزاده، خدمتگزار، با محبت، با ذوق و استوار خواهد بود، كه نمى تواند در برابر بى عدالتى ها و زشتى ها سر فرود بياورد و دانش و آزادگى و دين و مروّت را بنده ى درم و مقام بسازد! پرورش چنين انسانى هدف ادبيات است! ادبيات و هنر و بشر دوستى، تكيه گاه اصلى انسانى و مايه ى مباهات آدمى است! نه ذخيره هاى بانكى و تهيه ى هاى جنگى و سلاح هاى هسته اى!

راست است كه جهان ماده به سرعت در ترقى است، و پيشرفت هاى صنعتى به نحوى شگرف بر غالب تجليات حيات بشرى سايه افكنده است. اما اين مسائل نبايد سبب شود كه ما وظيفه ى خود را در قبال مسئوليت سنگينى كه در حفظ ميراث ارزنده اجداد خود داريم فراموش كنيم!

برخى از كم مايگان كوته بين تا نامى از ادبيات برده مى شود، دانسته يا نادانسته از شيوع تراخم و سل يا لزوم تربيت مهندس و طبيب و حفار و جوشكار سخن مى گويند! هيچ عاقلى منكر نيست، كه اين كارها و كارگزارانش براى ايران لازم است، اما لزوم اين فنون و دانندگانش دليل آن نيست كه هيچ چيز ديگر لازم نيست! و بايد ادب و هنر را به يك سو نهاد. و چند سال ديگر براى خواندن كتب نياكان خود از خارج مستشار آورد !

مگر آنان كه موشك و راكت و قمر مصنوعى و سفينه فضائى دارند يا سد مى بندند و پنبه مى كارند و معدن استخراج مى كنند، دانشكده هاى تاريخ و فلسفه و موسيقى و حقوق و بطور كلى هنرو ادب خود را بسته يا ميراث ادبى خويش را به دور افكنده و به سخره گرفته اند ؟!

كار ما كه تنها سرمايه و افتخارمان ادبيات است، شبيه تهى دست نادانى است، كه تنها يك گوهر گران بها در اختيار داشته باشد وآنرا به دست خود به دريا بيفكنند ويا در هاون بسايد!

استقلال ايران در درجه اول مرهون ادب اوست! زيرا عامل وحدت از شمال به جنوب و از مشرق به مغرب، همين زبان شيرين و وحدت تفاهم و ادبياتش است كه چون زنجيرى زرين دل هاى مردم را به هم پيوسته است! تبريزى و سيستانى، اهوازى و لاهيجانى، كرمانشاهى و خراسانى، بالهجه ها و گاه با اعتقادات مختلف همه از خواندن شاهنامه غرق افتخار و دستخوش هيجان مى شوند! تا آن جا كه حاضرند جان بدهند و ايران را ندهند! ده وزارت تبليغات نمى تواند كارى را بكند، كه نظائر اين سه بيت در طول قرون در دل هاى مردم ايران كرده است :

دريغ است ايران كه ويران شود كنام پلنگان و شيران شود

چو ايران نباشد تن من مباد بدين بوم وبر زنده يك تن مباد

چنين گفت مؤبد كه مردن بنام به از زنده دشمن بر او شاد كام

ما نه تنها با همين ادبيات، درنده خويانى چون سلجوقيان و غزان و مغولان و تيموريان و ازبكان را رام كرده و به جاى كين و كشتار، محبت و خدمت به آنان آموخته ايم، و قسمت زيادى از دنيا را از گزند وجودشان مصون ساخته ايم، بلكه با عرفان و ادب وسيع خود همواره منادى و مشعل دار حق و حقيقت و انسانيت و عدالت بوده ايم!

سابقه خدمات درخشان ايران به جهان معنى و بشريت به روزگارى مى رسد، كه بسيارى از ممالك جهان و مردم آن شناخته نبودند! بنابراين اگر دنيا آثار ادبى ما را به زبان هاى مختلف ترجمه مى كند و به ما احترام مى گذارد، در واقع دينى است، كه شرافتمندانه مى پردازد!

اكنون اين درفش پيروزى و افتخار به ما رسيده است. وظيفه ى ملى و وجدانى ماست، كه آنرا هم چنان سربلند و بر افراشته نگاه داريم. و از ميان نسل كنونى كسانى را تربيت كنيم، كه زبان و آثار ذوقى و فكرى وطن خود را عميق درك كنند، و ياد بگيرند! به آن عشق بورزند، آنرا غنى تر سازند و به نسل هاى بعدى بسپارند! بى گمان ما در اين راه دشوارى ها و ناهموارى ها داريم. امّا اراده و شور و عشق همه چيز را آسان مى سازد! فراموش نكنيم كه روان پاك نياكان نگران و وطن چشم براه و خدا پشتيبان ماست! ))

اين بود، برگى از تقريرات آن استاد فريد عزيز كه از دفتر خاطرات شخصى نقل شد! تا خوانندگان ارجمندى كه توفيق درك محضر او را نيافته اند، با انديشه انسان ساز استادى آشنا شوند، كه در دوران حيات زود گذرش شمع جمع اصحاب بود! پيرامون خود آن چنان شراره هاى دم گرم مى پراكند، كه شائقى از اصفهان به خراسان مى شتافت، در صف نعالش مى نشست و با شيفتگى هر چه تمام تر به باز نويسى سخنانش مى پرداخت، بياض فراهم آمده از گفتارش را طى نيم قرن، قرين و عزيز و ارجمند و همدم و همراه مى داشت !

اميد مى رود نقل سخنان عبرت آموز او ،در اين روز ها كه آواى شوم تجزيه طلبى به اغواى بيگانگان جمعى از ساده انگاران را بازيچه ى مقاصدايران ستيزانه ساخته، موجب شود، تماشا چى ساده ى وقايع و شنونده بى تفاوت تبليغات تفرقه افكنانه نباشيم! به جاى نفى تاريخ و روايات غرض ورزانه يا فخر فروشى نا بخردانه نژادى و دشمن تراشى زيان بار، كه مايه ى كهترى و خانمان سوزي است، با تفاهم فرهنگى دوست يابى كنيم ! و مهترى جوئيم! تا گياه هرز تفرقه وجدائى از ساحت ملك و ضمير ملّت رخت بربندد، پيروزى هم دلانه جمعى بار آور بهروزى ملّى شود !

زنده ياد احمد على رجايى بخارايى استاد شيرين زبان معنى پردازى بود، كه افزون بر آنكه شرف معلمى داشت مزين به فروزه ى فروزان ايران مدارى موروثى بود! از دلدادگان واقعى زبان و ادب فارسى و دوستداران فرهنگ ورجاوند ايرانى به شمار مى آمد، كه تبار خاندانى اش به بزرگان بخارا مى رسيد، ايران مدارانى كه پس از حصول مقاصد استعمار تزارى روسيه در جدا كردن بخارا از ايران، بار حكمرانى بيگانگان را بر نتافتند، و با سكونت در خراسان به قبله گاه آمال ملى خود ايران نقل مكان كردند!

او چهل و دو سال از عمر شصت و دو ساله اش را صرف خدمت فرهنگى كرد، مشعل فروزان هدايت و روشنگرى به دست گرفت و در راه اعتلاى دانش و ادب كوشيد! مراحل آموزشى را با احراز ديپلم كشاورزى آغاز كرد، و با پيمودن دوره هاى كارشناسى ادبيات فارسى، حقوق و علوم قضائى در مقطع دكترى ادبيات در دانشگاه تهران به انجام رساند. در عرصه ى معلمى نيز راه دراز تدريس را از آموزگارى كشاورزى در آموزش و پرورش خراسان تا استادى دوره ى دكتراى ادبيات در دانشگاه تهران پيمود. تا سرانجام در شمار استادان ِاثر گذار ِمطرح و مسلَّم فرهنگ و ادب ايرانى جايگاهى در خور بزرگداشت و نام آورى يافت !

در خدمات ادارى و دانشگاهى نيز جلالت قدرش مانع شد، ناروايى هاى ادارى و سياسى را برنتابد و با مواضع نا بخردانه مصادر امور سازش كند! چنانكه در سال ١٣٤٧خورشيدى كه رئيس و استاد دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه فردوسى بود، به تبع برخى مشكلات ادارى و ملاحظات سياسى مايل به استعفا و مجبور به باز نشستگى شد! و چندى بعد نيز كه در آستان قدس رضوى سرگرم جمع آورى قرآن هاى خطى بود و با تأسيس سازمان فرهنگنامه قرآنى، تدوين فرهنگى عربى فارسى بر اساس برابرهاى فارسى قرآن هاى مُتَرْجَمْ را سرپرستى مى كرد، با حسن زاهدى وزير كشور اسبق و نائب التوليه آستان قدس رضوى در سال ١٣٥٢ اختلاف نظر فرهنگى يافت! استعفا داد و به تهران رفت!

در زمينه ى پژوهش علمى و آثار مكتوب، نيز افزون بر مقالات پر شمارى كه در باره عرفان و حماسه و ادبيات و فرهنگ ايرانى نوشت، علاقه ى ويژه اش به حافظ و مباحث عرفانى موجب شد، رساله دكتراى خود را در شرح اصطلاحات عرفانى ديوان حافظ بنويسد. رساله اى كه امروز به صورت كتابى ارجمند از امّهات منابع حافظ شناسى است!

( احمد على رجائى بخارائى، فرهنگ اشعار حافظ، انتشارات علمى، تهران زمستان ١٣٦٤)

از ديگر آثار پژوهشى او، تحقيقى در باره لهجه بخارائى است! و نيز برگزيده شاهنامه فردوسى كه به كوشش كتايون مزداپور توسط مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى در سال ١٣٧٢ خورشيدى در تهران منتشر شد.

متنى پارسى از قرن چهارم هجرى، خلاصه شرح تعريف، منتخب رونق المجالس، بستان العارفين، تحفه المريدين، و پلى ميان شعر هجائى و عروض فارسى از ديگر كتابهاى پژوهشى اوست .

در عرصه ى شاعرى نيز، سخنورى فحل و گزيده گو بود. با سروده هائى منسَجَم و شيوا و رسا، كه از چشمه ى طبعى توانا مايه مى گرفت، و با دقت نظرى انديشمندانه، كه منضم به هيجانات و الهامات شاعرانه بود، عنوان مى شد!

مكتب فلسفى مبارز، كه در سال ١٣٣٢ خورشيدى با همكارى دكتر مهدى آذر، دكتر محمد حسن لطفى و دكتر رضا كاويانى تأسيس شد، از ديگر اقدامات فرهنگى تربيتى او بود، كه به قصد ترويج خرد گرائى و احياء روحيه ى آزادگى و ترغيب افراد به آزاد منشى، و پايبندى به ويژگيهاى اخلاقى انسانى، صورت گرفت.

از حيث ويژگيهاى ظاهرى مردى موقر و مهربان و تميز بود. لحنى آرام و دلنشين داشت .تسلّط و شيوه خواندن اشعارش دل چسب و شوق انگيز و ذوق آور بود! در سال ١٢٩٥ خورشيدى در باژ پا به عرصه ى هستى نهاد، و در سال ١٣٥٧ خورشيدى در صحن عتيق حرم حضرت رضا (ع) بر خاك آرميد! رحمت بى كران الهى ارزانى او باد! كه خمير مايه ى شرف و آزاد منشى و فرزانگى بود.

منوچهر برومند م ب سها

پاريس ١٥ دسامبر ٢٠١٦

دیدگاهتان را بنویسید