مطالب بیشتر
گالری
دعوى نادان
حدود هفتاد سال پيش كه وزارت فرهنگ وقت در صدد اجراى قانون تعليمات اجبارى برآمد، مرحوم عباس اقبال آشتيانى كه نحوه اجراء قانون را نادرست، و كم و كيف برنامه هاى درسى را ناقص و سطحى مى دانست، و از اين بابت احساس خطر مى كرد. برحسب حس مسئوليت فرهنگى و تعهُّد فكرى صاحب قلمى دور انديش و نيك نگر، در سر مقاله شماره نهم از سال سوم مجله يادگار كه در ارديبهشت ماه سال هزار و سيصد و بيست و شش خورشيدى انتشار يافت، از خطر بزرگى ياد كرد، كه آينده ما را تهديد مى كند. طى آن با تأكيد بر لزوم توجّه به كيفيّت برنامه آموزشى كشور يادآور شد:
دراين نكته خلافى نيست، كه دشمن حقيقى هر فرد يا هر قوم جهل است. چه جاهل كور است، و كور نمى تواند براه راست رود و در چاه و چاله نيفتد، همانطور كه بزرگترين ثواب در حق يك كور اينست كه دست او را بگيرند و حال كه بينوا خود نمى تواند به هدايت چشمان شخصى راه بپيمايد او را راهنمايى كنند، بزرگترين ثواب هم در حق يك جاهل اين خواهد بود، كه ديده بصيرت او را قوت بينايى بخشند، و بيمارى نادانى و بيخبرى او را علاج نمايند.هر اقدامى كه از جانب اولياى دولت ما براى رفع جهالت عموم و زدون زنگ نادانى از صفحه دلهاى مردم صورت بگيرد، قدم خيريست. امّا بشرط آنكه اقدام كنندگان با داشتن حسن نيت و صفاى باطن خود جاهل و بيخبر نباشند. تا از نادانى بعزم راه خلق را در چاه نيندازند.
مگر هر الفبا خوانى مى تواند، به درد مملكت برسد، و صاحب آن هنر و لياقت و ايمانى بشود، كه براى خدمت بمصالح عاليه كشور لازم است؟ كميت اگر چه فريبنده و پيش كسانى كه عقلشان بچشمشان است، قدر و قيمتى دارد، ليكن نمى تواند، مردم بصير دور انديش را گمراه كند. و در مقابل كيفيت قابل اعتناء به شمار آيد. هزاران هزار عوام الفبا خوان را انگشت تدبير يكنفر عالم و فاضل خبير بهر طرف كه بخواهد ميراند و اگر اين عالم فاضل پاكى طينت و خلوص نيت نداشته باشد، همگى را به پست ترين گودال هلاك فرو مى برد.ما مكرر گفته ايم، و باز هم مى گوئيم كه خطر عظيمى كه آينده ايران را جداً تهديد مى كند، بيسواد بودن عامهء مردم نيست، بلكه بيمايگى و بى ايمانى همان كسانى است، كه از مدارس عاليهء ما بيرون مى آيند، و ما بايستى، بايشان در مقابل ملل ديگر بباليم. و آنان را نمايندهء فضل و كمال و هوش و استعداد ايرانى معرفى كنيم.بايد پيش از هر كارى تعليمات عاليه را در ايران از حال انحطاط عجيبى كه در اين بيست سال به آن گرفتار شده، نجات داد، و دانشگاه ما را از اين صورت كاريكاتورى كه به آن داده اند، بيرون آورد.”
اكنون پس از سالها كه از تاريخ نگارش مقاله عباس اقبال و تذكار پيش بينانهء وى سپرى شده مى بينيم، تعليمات اجبارى و برنامه آموزشى كشور به گونه اى كارساز و بار آور اجراء نشده، كه موجب بصيرت عامه شود. يا به تعبير، آن عالم فاضل دور انديش، خشت پابرجائى نبوده، كه بنيان سعادت ايرانى بر آن استوار گردد. بتواند زنگ نادانى از صفحه دلها بزدايد. چنانكه طى سالهاى گذشته ديديم چگونه نادانىِ جمعى، هر بار در بزنگاه تحولات اجتماعى ما را به عزم راه در چاه انداخت. از درك مصلحت كلى خود باز مانديم، و راهى دوزخ ندانم بكارى شديم. ازامور اجتماعى گذشته در احوال شخصى نيز غالبا نادانى گريبانگير ماست. نحوهء اجراء برنامه آموزشى كشور به گونه اى نيست كه ما را در تشخيص عينى يارى كند. سطح سواد كلى و به ويژه ادبى را نيز به قدرى كاستى مى دهد، كه نه تنها بيشتر كسانى، كه از مدارس عاليهء ما بيرون ميآيند، سواد فارسى ادبى درست و پابرجايى ندارند، حتى برخى از افرادى كه مدعى تحصيل وپژوهش ادبى اند، از درك و فهم متون ساده ادبى باز مى مانند!
از زمره موارد اين باز ماندگى كه مُبَيِّن نقصان سطح سواد ادبى و بى دقتى و شتابزدگى برخى از دانش آموختگان روزگار ماست، اظهارات نادرست، دبير باز نشسته ايست، كه سابقهء بيست وپنج سال تدريس در دبيرستانهاى محلّى دارد، ولى مندرجاتِ كتاب او ( گز و برُخوار در گذرگاه تاريخ، انتشارات هشت بهشت، چاپ اوّل ١٣٨٩ص ٢٥١س١٥ تا ٢٥ و ص٣٠٣ از س ١٢ تا ٢٦ و ص ٣٠٤ س ١ تا ٦ ) نشان مى دهد، قادر به درك معنى درست دو بيت ساده فارسى و عربى نيست! چنانكه واژهء (بيور) كه به گفته فردوسى در زبان پهلوى به معنى ده هزار است، داراى معنى ديگرى در زبان پهلوى مى داند، و واژهء (جُزى) عربى جمع ( جزيه) را، (جزى) به ضم يا كسر اول و الف مقصورهء آخر را ( جَزى ) مُعَرَّبْ ( گزى) تلقى مى كند.
در مورد اول: با استشهاد از دوبيت زيرين فردوسى
همان بيور اسبش همى خواندند چنين نـــــــام بر پهلوى راندند
كجـــــــــــا بيور از پهلوانى شمار بود در زبــــــــان درى ده هزار
مى نويسد: ” فردوسى در اين اشعار به واژهء بيور از زبان پهلوى اشاره كرده است كه در زبان درى به معنى ده هزار است
و در زبان پهلوى به معنى ديگرى آمده است.” ( همان، ص ٢٥١ س ٢١ و ٢١ )
و در مورد دوم: با استشهاد از دوبيت زيرين بديع الزمان همدانى
تريد على مكــــــارمنا دليلا متى احتاج النهار الى الدليل
السناالضاربين جُزى عليكم و ان الجُـــــزى اولى بالذليل
بيتِ: السناالضاربين جُزى عليكم وأنّ الجُزى اولى بالذليل : كه به معنى ِ مانبوديم كه جزيه را به شما تحميل كرديم ، جزيه شايسته كسى است كه زبون و حقير است، را دليلى بر گزى بودن ابوسعيد رستمى مى آورد! (همان، ٣٠٣ س ١٣) وأنّ الجُزى اولى بالذليل : جزيه شايستهء كسى است كه زبون وحقير است را چنين معنى مى كند: “همانا گزى وگزى سزاوار ذلت است (همان،ص ٣٠٣ س٢٠) به اين ترتيب ضعف معلومات [ او كه نمى داند واژهء ( كجا) علاوه بر آنكه از ادات استفهام است به صورت قيد مكان و زمان و به معنى( كه ) و( چ) موصول و( كه) و( چه) ربط نيز در نظم و نثر متقدمان به كار رفته است، و در بيت مورد استشهادش حرف ربط تعليلى است، و معنى : (زيراكه) و (بعلت اينكه )مى دهد ] موجب مى شود دو بيت سادهء فارسى را نادرست معنى كند و از سوى ديگر، در يك بيت عربى، ( جُزى ) را( جَزى ) بخواند، و در حاليكه قصد اعتلاى تاريخى زادگاه آباء اجدادى را در سر دارد، با ابراز دوستى ندانم بكارانه كه ناشى از شدّت ناآگاهى اوست، مرتكب ِجعل خذلان تاريخى درحق مردمانى شود، كه به دور از انديشهء سخيف برترى طلبى تبارى و نژادى نه تنها سزاوارِ ذلت نيستند، بل كه به پاس امرار معاش كشاورزانه اى كه از كد يمين وعرق جبين در طول حيات داشته اند، در خور ستايش اند، و مى بايد خدمت نعمت پرورى زراعى و توان نعمت گسترى آنها مورد تقدير قرار گيرد، و به واسطهء حق تهيهء قوتى كه بر گردن مردم دارند، مورد ثنا و عزّت و احترام باشند.
آيا نبايد به حال وزارت آموزش و پرورشى متاسّف باشيم كه با بكار گماردن چنين دبيرانى نمى داند ذات نايافته از هستى بخش نتواند كه بود هستى بخش؟! قد جمعت الفخر من الحماقته زيادت الكبر وقلت المعرفته
نحوهء تدريس و ناكارآيىِ مؤسسات آموزشى ما بگونه ايست، كه به قلّت معلومات عمومى دانشجويان و نا آگاهى آنان از سوابق تاريخى و جغرافيايى و ناآشنايى با معانى واژگان متون كهن مى انجامد، تاجايى كه مى بينيم يكى از گويندگان معاصر به تبع سطحى نگرى مرسوم و متداول زمانه و تحت تاثيراستعمال متداول واژهء جَزْ مُعَرَّبِ گَزْ، كه در شناسنامه ها و سندها، قباله و برخى از متون ديده است در نوارى صوتى تصويرى مى گويد: واژهء جَزِ مورد نظر فردوسى كه در برخى از ابيات دو داستان شاپورِ ذولاكتاف و بهرام گور آمده، مُعَرَّبِ واژه گزِ برُخوار است! تا به سائقهء افتخارات موهوم متبادر به ذهن خويش كه جنبه محدود مباهات زادگاهى دارد، بهرام گور پادشاه ساسانى را براى شكار شير و گورِخر از تيسفون و سواحل دجله و فرات به روستاى گز واقع در سه فرسخى اصفهان بكوچاند و اسطوره اى باستانى را مصادره به مطلوب كند!
حال آنكه به استناد مندرجات لغت نامهء دهخدا، فرهنگ نفيسى، فرهنگ نظام،برهان قاطع و به ويژه فرهنگ شاهنامهء فريتس ولف Fritz wolff (١٨٨٠-١٩٤٣) خاور شناس و زبان شناس آلمانى كه با دقت علمى موشكافانه يك يك واژگان به كار رفته در ابيات شاهنامه فردوسى را با ويژگيهاى لغوى و كاربردهاى دستورى طى بيست وپنج سال كار جدى خستگى ناپذيربررسى ومعنى كرده است : واژهء جز به فتح اوّل وسكون ثانى، ويا به فتح اوّل وسكون ثانى مشدّد،جزيره، كنار دريا و ميان دريا را گويند. و واژهء (جز) يا (جزّ) كه در برخى از ابيات شاهنامهء فردوسى به كار رفته مُعَرَّبِ گز روستاى نزديك اصفهان نيست. بل كه مُفَرَّس و مخفف جزيرهء عربيست،كه زمين خشك محاط آب باشد. و منظور از آن در دو داستان شاپور و بهرام گور منطقهء وسيعى است، كه مابين دو رودخانهء دجله و فرات قرار دارد. سابق با حواشىِ نيزارها و بيشه هايش محل زيست و نشو و نماى شير و گورِخر بوده است! در دوران اسلامى ألجزيره ناميده مى شد. مَحال خلافت ايوبيان و صلاح الدين ايوبى بود.
همان جا كه از مناطق اوليهء تمدن بشرى ومراكز تجارى جهان كهن به شمار مى آمد، با شهر ها وراه هاى متعددش دراعصار قبل از اسلام وبعد از اسلام معروفيت وسيع بازرگانى داشت. حد فاصل متصرفات ساسانى و روم شرقى، و مابه النزاعِ ارضى آن دو دولت بود! از حيث بعد مسافت با تيسفون پايتخت پادشاهان ساسانى- به نسبت روستاى گز جنب اصفهان- فاصلهء چندانى نداشت!
اظهارات فوق كه چندى پيش به صورت شفاهى در نوار صوتى تلگرام بيان شد، و به منظور رفع شبهه از خَلْط مَحَلّى صورت گرفت، كه فيلم سخنرانى آن مدعى ادب دانى در جمعى از اهالى گز برُخوار، متبادر به اذهان ميكرد،آنچنان احساسات ادبمقامى مدعى را جريحه دار كرد، كه سلسله جنبان قلم كشى اوباش مسلكانه اى گشت، كه به شيوهء معهود و مرسوم بيخردان صورت گرفت! همان شيوه كه در سالهاى اخير كاريكاتور جبهه ملّى را، با تحريك پشت پردهء عناصرقائم به غير، به صحنهء تبادل اتهامات غرض ورزان بدل كرد، در باب اين اختلاف نظر ادبى نيز اعمال گرديد! خزعبلات ادنى جهله اى را سامان داد، كه از مدلول جهالتِ بارز و مستمر محرك و تقرير نويس قلم بمزدش فرا تر نمى رود! گرفتارى كيش شخصيت و بيمايگى ِمدعيانى را نشان مى دهد، كه مى خواهند، خود را، نمايندهء فضل و كمال و ادب ِايرانى وتشخيص وتميز مصالح ملّى معرفى كنند!
بحر مى باشد، خموش و رود دائم در خروش آرى از دانــــــــا بُوَدْ دعــــــــــوىِ نادان بيشتر
منوچهر برومند م ب سها
٢٩دسامبر٢٠١٦
پاريس