» اشعار » کو آن پیاله کو
مطالب بیشتر
گالری
کو آن پیاله کو
مدیرسایت
بازدید
2513
کو آن پیاله کو به سر انگشت نغز یار
دیگر تهی ز طاقتم از رنج این خمار
ساقی کجاست ساغر شرب مدام کو
خمخانه را که بست و زمی برد اعتبار
بس ماه و سال رفت و بسی تشنه مانده ایم
دور از صفای ساغر و آن لعل آبدار
ساقی بیا پیاله زبر گیر و باده ریز
در کام تلخ مان که خماریم و بیقرار
سرگشته بیقرار بدوران کجمدار
مفتون فتنه ایم ز فتان روزگار
آن فتنه آفتی که تبه کرد ملک جم
صاحب دلان ببرد و غم آورد زی دیار
آمد جنون و جهل و درآویخت توامان
فتنت زدود رافت و بنمود تیر دار
ساقی بیا و باز سخا کن به بذل می
جامی لبالبم ده و از تشنگی در آر
خواهد “سها ” دمی که نباشد ریا و جور
باز آید اعتبار و نبیند دلی فکار
رو در گریز گیرد و ناید به چشم خلق
دوران نابکاری ارباب ننگ و عار
منوچهر برومند
پاریس هیجدهم اوت دوهزارو بیست و دو
ایران گلوبال – سروده کو آن پیاله کو