»  اشعار   »   پاداش نمّام

پاداش نمّام

مدیرسایت بازدید 3262

عمّ من آن بد گهر ادیب برومند
آنکه بُوَد شهره در تبانی و ترفند

مَقدم او پیشگام نکبت و ادبار
آفدُمش موجب جدایی و آفند

بسته ‌ به دامان خاندان من افسوس
کاوست چو ضحاک و ما چو کوه دماوند

رنجه ز قِصر ِ سخاوتش دلِ اِخوان
غرقه ‌به کِبرِ سخافتش زن و فرزند

با کَنَفِ ‌ظلم دست و پای ببندد
در کَنَف‌ِ‌‌ ‌‌همتش هر آنکه سپارند

گر فکنی سوی او کمندِ محبّت
گیرد و بر گِردِ قامتِ تو کُند بند

بر ستمش جای چون و چند و چرا نیست
گفت باو‌‌‌ باید این معامله تا چند؟

نیست امید وفا زچشم سفیدش
بذر وفا در زمین شور نکارند !

بر سر خوان ادیب نیش‌ بُوَد نوش
زهر شود در دهان کس چو نهد قند

دعوی فضل و هنر کند که نباشد
منهی و مال یتیم خواره هنرمند

عالم و آدم‌ اگر زجای بجنبند
چون کَنه از خسّتش جدا نتوانند

کور‌‌ نبیند ‌ شکوه و لطف طبیعت
طَرف نبندد کر ارچه فحل دهد پند

ظلم روا داشت همچو نایب کاشی
در حق ما مستعان لطف خداوند

یاد وطن کرده بودم از پس هجرت
یاد صفاهان و شوش و شمشک و دربند

پای به‌‌ خاک وطن چو باز نهادم
بودم از این بازدید خرّم و خرسند

پایوری پر خروش راه مرا بست
نامه ی ننگی گشود و سوی من افکند

نامه گرفتم به دست و نیک بخواندم
بود به نثر تو ای ادیب همانند

حرف بد و‌‌ واژه زشت و جمله زیان بار
وان همه مغلوط و سست پیکر و پیوند

جمله سخن چینی و دروغ و رکاکت
در پس هر واژه واژگونه پساوند

نامه دریدم زهم به خاک فکندم
منقلب و پر خروش و شرزه و ارغند

پایور آن انقلاب و شور مرا دید
داد روادید من به طعنه و لبخند

گفت که این ساعیِ‌ ادیب نما را
کار شناسان خبره نیک شناسند

در نظر ما چنین اراذل و اوباش
جمله به یک ارزن و پشیز نیرزند

لکه ی ننگ تو زنده رود نشوید
گَنده کُند رنگت آب دجله و اروند

قسوره آسا بدان که قصد تو دارم
باشدم از نظم و نثر خود و کژ آکند

میکنمت مدتی مشاهر ه با قسر
تا که به قصرت کشی حصار پدافند

یا تو رکاب افکنی به کهتری از من
یا به حضیضت کشم ز قلّه ی الوند

سخت بسوزانمت در آتش غیرت
دور شود چشم بد چو تَرکَد اسپند

نیش به خود می زند اگر بفروزند
حلقه ی آتش به گرد عقرب شش بند

گر چه نئی‌ در خور مشاعره بامن
بر چو توئی عارفان بها نگذارند

گرچه که هرگز ادیب‌گونه ادیبان
پیش ادیبان ادب نگاه ندارند

منتظر پاسخی ز سوی تو هستم
واین ره دیرینه شاعران بسپارند

پاسخ هجوِ خود ار کسی نتوانست
اهل سخن جمله شاعرش نشمارند
منوچهر برومند م ب سها
اصفهان ۱۰ فروردین ماه ۱۳۸۳ خورشیدی

دیدگاهتان را بنویسید