مطالب بیشتر
گالری
جهل و جور
به گیتی که نامهربانی کند تباهی همی کامرانی کند
زمانه چو ناسازگار آمدی جفا در جهان کامکار آمدی
زمانه ز ناسازگاریِ خویش کُند زهر در جامِ مخلوق بیش
پلشتی و پستی در آن گشته چیر بر ابناءِ نوعِ بشر سختگیر
به هر سو ابرقدرتی بیخرد پیِ کسبِ زر رو به جنگ آورد
رهآورد هر روزهاش ظلم و جور به چرخِ تباهی گرفتست دور
ننوشد دمی آبِ خوش آدمی به اندوه خو گر شد از همدمی
نبینی بجز درد و زجر و قِتال تَحَجُّر دگرباره گشته وبال
گهی داعش و بارش مرگ و میر تبه خوی خَلقی سیه رو چو قیر
به تاری شبی، یورشی سهمگین به شهری بَرد تا بَرد عِزّ دین
به برده سَرایش به کُند و کَمَند پری روی مه پیکران بند بند
کُند جوی خون جاری از گردنی که جست است پیکار با رهزنی
به بمبی جتی گیرد آتش به جان ز خبث خبیثی در آن جت نهان
بگیرد بزیر و بریزد چو برگ پلیدی که راند به اَرّابه مرگ
مسلمان و ترسا چو قومِ یهود به جهل اندر از جور جویند سود
کمر بسته در طیف جُهّالِ دین ز بودائیان جمعِ جویایِ کین
خِرَد رخت بربسته زآن مردمان به آزار رو کرده چون کژدمان
نهاده به ضرب و به تاراج روی به پیکارِ بی وقفه کشتار جوی
کجا شد؟ تساهُل تبرّی ز خشم؟ بر آیین بودا فروبسته چشم!
چو گبرانِ سوزنده ی مانیان به کشتار اسلامیان بانیان
فزون بر ستیزی که آسیون(1) است ز آفات ارض و سما شیون است
ز سیلی شود شهر در کامِ آب بناهایِ سر بر سپهرش خراب
وزد باد و توفانِ زور آوری ز گردون رسد رنجِ نا باوری
زمین رو به زلزالِ سخت آورد بلندایِ کوهی به تخت آورد
شود خانه ی مهر بی بام و در ز بی مهری چرخِ بیداد گر
چه گویم چه ناساز شد داوری بیندیش و جو از خِرَد داوری
اگر خانه ی مهر ویران شدی در آن طفلکان خفته بی جان شدی
نه از چرخ و بیدادِ دادار بود که وجدان سازنده بر دار بود
خِرَد گر به کارِ جهان آمدی زمین و زمان شادمان آمدی
نبودش دگر جور و جهلی بکار نشد دیگ دروای حرصی ببار
شد از خواب بیدار وجدانِ خلق نبودش فریبی به ترفند و دلق
فریبا شدی ساحتِ زندگی ز مهر فروزان و فرخندگی
چو چرخابِ چرخنده چرخد به خون ز ابناء و ارباب جهل و جنون
سترون شود مامِ فَرّ و بهی نهال امل ماند از فَرّهی
بری زین همه جهل و زین بربری سُها رو به قحط خرد خون گری